#saz #music_instrument #tar #ساز #ساخت_ساز
آن روز که دست به کار شدم، دیوارهای کهنه کارگاه بوی تاریخ میدادند. چهار ساز نیمهجان، با تنهای خالی و گردههای تراشخورده، چون کودکان چشمانتظار، کنار هم ایستاده بودند. چوبها از دل درختانی آمده بودند که سالها باد و باران را شنیده بودند؛ هر رگهشان قصهای داشت. گردهها را با عشق تراشیدم، گرد و خاکشان بر زمین نشست و صدای چکش، مثل ضربان قلب، در فضا پیچید. گردو و توت، با هم آمیختند تا صدایی بسازند که مرزها را نمیشناسد. میدانستم روزی که سیمها بر این تنها کشیده شود، نخستین نغمهشان، پلی خواهد شد میان گذشته و آینده؛ میان سکوت و آواز. این سازها، فرزندان صبر و عشقاند.
