#saz #saz_sakht #violon #ساخت_ساز #ساز #ویولون #هنر
در سکوت کارگاه، جایی که بوی چوب تازه با نور زرد چراغها در هم میآمیزد، الهام من از جایی دورتر آغاز شد. شبی بارانی در جنگل قدم میزدم؛ صدای قطرهها بر برگها و شاخهها، همچون نتهایی پراکنده در هوا میپیچید. ناگهان پرندهای کوچک بر شاخهای لرزان نشست و آوازش با باران درآمیخت. همان لحظه دریافتم که طبیعت خود یک ارکستر بیپایان است. وقتی به کارگاه بازگشتم، چوب افرا و صنوبر پیش رویم دیگر تنها ماده خام نبودند؛ هر رگهی آنها یادآور صدای باران و آواز پرنده بود. با هر ضربهی ابزار، گویی قطعهای از آن شب را در ساز مینشاندم. این ویولن نه فقط یک ساز، بلکه روایت همان لحظهی ناب است
